وبلاگ شخصی از نظر من مهشره آخرین مطالب آرشیو وبلاگ نویسندگان بسم الله الرحمان الرحیم چند وقت بوداوراندیده بودم وقتی صورت خورشید مانندش رابه خاطر می آوردم و یاد تبسم های ماه گونه اش می افتادم شدیدا دلتنگ او میشدم او برای دیدن خانه ی مخلوق خود به مکه رفته بود وکسی با او بود که نبود لحظه لحظه اش اشک را بر گونه هایم جاری می ساخت . شب ها وقتی برادرم پیشم بود. یاد کسی می افتادم که درجایی دور زندگی می کرد .او هم از چشمانش محبت برای عالم می ریخت ووجودش سرشار از عشق به خدا بوداو خواهرم است او قرار بود هفته ی دیگر به پیش من بیاید .من روزها در خانهی رویایی که پدر ومادرم ساخته بودند تنها بودم وبرخی از روز ها دوستانم به پیش من می آمدند .البته کسی که با وجودش احساس تنهایی نمی کردم زینب بود .او یکی از صمیمی ترین دوستان من است.او همچون گلی در باغ زندگی است .ولی حیف که او به خاطر پدرش به شهری دیگر رفتند اما با این فاصله باز میدانم او بهترین دوست من باقی می ماند. موضوع مطلب : پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
امکانات جانبی |