وبلاگ شخصی از نظر من مهشره آخرین مطالب آرشیو وبلاگ نویسندگان صبح با صدای بلبلی از رویایم جدا شدم با تابیدن نور به اتاقم با چشمانی پر از امید به سمت پنجره رفتم در آن پنجره جاده ای با درختانی که چشم انتظار بودندویک چیز دیگر که توجه من را جلب کرداین بود که در آن جاده امید به وضوح دیده می شد با شوق فراوانی با قدم هایی پر از کنجکاوی به سمت جاده رفتم تا به ابتدای آن رسیدم اندکی راه بود ولی می دانستم تا به پایا ن آن برسم هزاران اندک است همانجا پایان جاده رادیدم پایان آن دری بود که مرا به بزرگی می رساند همان هنگام به خود قول دادم تابا دوستانم با دستانی که بخاطر آن جاده سیاه شده بود درهای رسیدن به والا مقام ترین مقام ها را باز کنیم وبا پاهایما ن کسانی که کشور مارا روزی به نابودی می کشاندندله کنیم ما می دانیم می توانیم چون پشتوانه ایمان داریم چون کودکانی که پدرانشان به شهادت رسیده بودند با دستهای کوچکشان ما را یاری می کنند ما می توانیم چون کسی راداریم که دنیا در مقابل او هیچ است پس هیچ گاه در مقابل دشمنان کم نیا ورید و راه خود را با امید تا آخرادامه دهید.
موضوع مطلب : پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
امکانات جانبی |