وبلاگ شخصی از نظر من مهشره آخرین مطالب آرشیو وبلاگ نویسندگان هورا هورا چند روز دیگه تولد یکی از بهترین دوستام بیشترین کاری که می تونم برای خوشحالیش بکنم اینi
happy birt day دوستان عزیزم.f.kو e.g در ضمن از f.s به خاطر هدیه ممنونم آخه تولدم منم بهمن بود هدیه منم تو ادامه مطلب برین ببینین بسم الله الرحمان الرحیم چند وقت بوداوراندیده بودم وقتی صورت خورشید مانندش رابه خاطر می آوردم و یاد تبسم های ماه گونه اش می افتادم شدیدا دلتنگ او میشدم او برای دیدن خانه ی مخلوق خود به مکه رفته بود وکسی با او بود که نبود لحظه لحظه اش اشک را بر گونه هایم جاری می ساخت . شب ها وقتی برادرم پیشم بود. یاد کسی می افتادم که درجایی دور زندگی می کرد .او هم از چشمانش محبت برای عالم می ریخت ووجودش سرشار از عشق به خدا بوداو خواهرم است او قرار بود هفته ی دیگر به پیش من بیاید .من روزها در خانهی رویایی که پدر ومادرم ساخته بودند تنها بودم وبرخی از روز ها دوستانم به پیش من می آمدند .البته کسی که با وجودش احساس تنهایی نمی کردم زینب بود .او یکی از صمیمی ترین دوستان من است.او همچون گلی در باغ زندگی است .ولی حیف که او به خاطر پدرش به شهری دیگر رفتند اما با این فاصله باز میدانم او بهترین دوست من باقی می ماند. موضوع مطلب : خبر خبر خبردار .دوستای خوبم براتون انشا دارم از این ماه تا ابد هرماه 1انشا به قلم خودم موضوع مطلب : امروز تو مدرسه معلم ها همه می پرسیدند ماهمچنان دنبال دزد هستیم ولی به امید خدا پیداش می کنیم شما هم دعاکنید چون کلی پول دزدیده موضوع مطلب : امروز 3تادرس زد حال بود زنگ اول ما رفتیم نمازخانه ووقتی برگشتیم کیف پول هامون زده بودند زنگ دوم معلم هنرقبلی مون اومدوسوم ریاضی گند زدم موضوع مطلب : امروز قرار بود از کسی خبری به برسه که تنهادوستی بود که از بچگی بامن بود ولی وقتی از اینجا بدون خدافظی رفت بچه ها گفتن به خاطر من بدون خدافظی رفت تاناراحت نشم ولی دارم شک میکنم چون حتی دیگه من ودوستش نمی دونه موضوع مطلب : اندک اندک از خورشید فاصله گرفت وبر ابر ها تکیه دادبه امیدجاده ای دوباره پرواز کرد کمی جلو رفت به خدا رسید به خدا گفت : بیاجهان و تقسیم کنیم گفت آسمون مال من ابراش مال تو دریا مال من موج اش مال تو ماه مال من خورشید مال تو خدا خنده ای کرد وگفت :تو بندگی کن همش مال تو حتی من .یهو چشمان اش باز شد و جز دریا چیزی ندید بال هاش را تکان داد ولی جز یک خواب چیزی برایش نبود. موضوع مطلب : صبح با صدای بلبلی از رویایم جدا شدم با تابیدن نور به اتاقم با چشمانی پر از امید به سمت پنجره رفتم در آن پنجره جاده ای با درختانی که چشم انتظار بودندویک چیز دیگر که توجه من را جلب کرداین بود که در آن جاده امید به وضوح دیده می شد با شوق فراوانی با قدم هایی پر از کنجکاوی به سمت جاده رفتم تا به ابتدای آن رسیدم اندکی راه بود ولی می دانستم تا به پایا ن آن برسم هزاران اندک است همانجا پایان جاده رادیدم پایان آن دری بود که مرا به بزرگی می رساند همان هنگام به خود قول دادم تابا دوستانم با دستانی که بخاطر آن جاده سیاه شده بود درهای رسیدن به والا مقام ترین مقام ها را باز کنیم وبا پاهایما ن کسانی که کشور مارا روزی به نابودی می کشاندندله کنیم ما می دانیم می توانیم چون پشتوانه ایمان داریم چون کودکانی که پدرانشان به شهادت رسیده بودند با دستهای کوچکشان ما را یاری می کنند ما می توانیم چون کسی راداریم که دنیا در مقابل او هیچ است پس هیچ گاه در مقابل دشمنان کم نیا ورید و راه خود را با امید تا آخرادامه دهید.
موضوع مطلب : نامه ای برای امام خوبم سلام امامی که همه می گن آخرین امامی ای کسی که می گن وجودش پر از انصاف است وجودم برای دیدن شما از خود بی خود شده با تمام امید هایم به امید دیدن شما در جاده ی پر شکوه سعادتم هستم .بزرگ ترین آ رزوی من رسیدن به اهدافم با کمک شماست. موضوع مطلب : پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
امکانات جانبی |